سندس در جست و جوی حقیقت

*اَللّهُم اجْعَلْ فی قَلبی نَوراً وَ بَصَراً وَ فَهماً و عِلماً*

بسم الله الرحمن الرحیم

یکسال میشد که مراعاتش را می‌کردم. مواظبش بودم. هوایش را داشتم. از هر چیزی که فکرمیکردم برایش بد است، دوری میکردم. اما می‌دانستم با وجود همه مراقبتها بالاخره یکروز، تسلیمم می‌کند و راه چاره‌ای جز درمان برایم نمی‌گذارد.

دیگر مراقبت‌ها فایده نکرد و کم کم دردهای ریز به سراغم آمد. از تجربه‌های قبلی، چشمم ترسیده بود و نگران بودم نکند این دندانم هم یکدفعه خرد شود و فقط ریشه‌اش بماند و دکتر جز کشیدن، درمان و تجویز دیگری نداشته باشد😔.

در سالن انتظار کلینیک دندانپزشکی، کتاب خواندن هم نتوانست حواسم را از صداهای آزاردهنده هندپیسهای* دندانپزشکی، پرت کند.

وقتی روی صندلی یونیت، دراز کشیدم و دکتر، مواد بی‌حسی را با آمپول خوف آور دندانپزشکی، در عصبهای فک پایینم تخلیه کرد، یادم افتاد که همیشه بعد از این بی حسیها، تپش قلب میگیرم و درون دست‌ها و پاهایم میلرزد. حال عجیبی که اصلاً دوستش ندارم. همه چیز دندانپزشکی دوست نداشتنی و نچسب است. آمپولش، بی حسی اش، ساکشنی که گوشه دهانت میگذارند،  یکساعت دهان را باز نگه داشتن، صداهای هندپیسها و کارت کشیدن و مواجه‌ات با فیشی که تعداد صفرهایش، بیشتر از صفرهای قیمت‌های همه فیشهای خریدی است که در کیف ات تلنبار شده‌اند. نمی‌دانم حالا که پیامک همه تراکنشها به گوشی‌ام می‌آید چرا این فیش‌های کاغذی کوچک را در کیفم می‌اندازم!​​​​​​

سمت راست فک پایین و زبانم سِر بود که از دندانپزشکی بیرون آمدم. توی سرم این فکر تاب می‌خورد که چرا دوباره به جز آن پول اولی که ازم گرفتند، بعد از پایان کار هم با اینکه گفته بودند هزینه کانال بیشتر، صد هزار تومان است، چرا ششصدهزار تومان از کارت کم کرد؟! با اینکه منشی برایم توضیح داد، اما قانع نشده بودم و ذهنم درگیر حساب و کتاب بود. قبل از اینکه نوبت بگیرم حساب کرده بودم که هزینه عصب کشی دندانم چقدر می‌شود، حالا که هزینه از حساب کردن من بیشتر شده بود، حالم گرفته بود. 

به آدم‌هایی فکرکردم که حتی پول نان شبشان را ندارند، یا هزینه داروهای بیماری عزیزشان را نمی‌توانند جور کنم. اگر این آدمها دندانشان خراب شود چه می‌کند؟! قلبم از غصه تنگ شده بود، اثر بی حسی و حال عجیب و بیخودش هنوز همراهمی می‌کرد و همه چی برای غم انگیزترین حالتم جور بود.

بخشی از مسیر را پیاده برگشتم. تنها قسمت خوب آن ساعات ماسکی بود که نمیگذاشت کسی اشک‌هایم را ببیند.... 

​.... 

*قطعات چرخشی که به منظور بریدن، تمیز کردن و صیقل دادن دندان ها استفاده می شوند. همان مته هایی که انگار نه فقط دندان که استخوان سر را هم انگار می‌سایند 😖​​​​​​. 

نوشته شده در چهارشنبه یکم بهمن ۱۳۹۹ساعت توسط سندس|


آخرين مطالب
» ...
» اعتراف و توبه
» پر از سؤال
» دام برای خودم سوخت
» اعتماد به نفس
» از غصه هایم
» محله، وطن، غزه...
» وبلاگ خوانی
» تِم ماه رمضان ١۴٠٢
» یک روز در اینستاگرام

Design By : Pichak