سندس در جست و جوی حقیقت

*اَللّهُم اجْعَلْ فی قَلبی نَوراً وَ بَصَراً وَ فَهماً و عِلماً*

بسم الله الرحمن الرحیم

چند وقت پیش، از اینکه وقتی برای خودم ندارم، نمیتوانم کارهای مورد علاقه ام را پیش ببرم‌، مهمانی درست و حسابی نمی‌روم و در مهمانی یا دورهمی‌هایی هم که می‌روم محمد جان به من چسبیده، کلافه و غمزده بودم، به آدمهایی که فعالیت اجتماعی دارند، کلاس و کارگاه شرکت میکنند، کسب و کار را میاندازن، کار مطالعاتی انجام میدهند، کتاب میخوانند، فکر کردم. ناگهان به ۷-۸ سال قبل پرت شدم. به روزهایی که کتاب می‌خواندم، سرکار میرفتم و در اینستا فعال بودم و از روزمره‌هایم، از کتابهایی که خوانده ام، از جاهایی که رفته‌ام و از اتفاقاتی که در محل کار تجربه کرده‌ام در اینستاگرام میگفتم، فکر کردم.

آن‌زمان دوستانم در شرایط امروز من و پابند نوزاد و کودک نوپای‌شان بودند. آن روزها آنها از تمامی فعالیت‌هایی که من آن زمان انجام میدادم، محروم بودند.

آه خدایا! چقدر حتما از دیدن پست و استوری های من غمزده شدن، آه کشیدن، خوش به حالش گفتند، دلشان گرفته که آنها چرا نمی‌توانند وقتی برای خودشان داشته باشند..... آه خدای من!

خدای بزرگ و جبران کننده! توبه می‌کنم، خدایا ببخش بابت همه پستها و استوری های حدیث نفسی که غمی بر دل مادری نشاند.

نوشته شده در دوشنبه دهم شهریور ۱۴۰۴ساعت توسط سندس|


آخرين مطالب
» ...
» اعتراف و توبه
» پر از سؤال
» دام برای خودم سوخت
» اعتماد به نفس
» از غصه هایم
» محله، وطن، غزه...
» وبلاگ خوانی
» تِم ماه رمضان ١۴٠٢
» یک روز در اینستاگرام

Design By : Pichak