سندس در جست و جوی حقیقت

*اَللّهُم اجْعَلْ فی قَلبی نَوراً وَ بَصَراً وَ فَهماً و عِلماً*

بسم الله الرحمن الرحیم

ساعت نزدیک ۵ بعدازظهر بود که داداش زنگ زد که نزدیک خانه است و آماده باشم. وقتی آیفون را زد و آمد بالا گفت یه جا نزدیک خونه تون آتیش گرفته و همزمان صدای آژیر آتش‌نشانی هم آمد. محمد را دادم به داداش و خودم بقیه وسایل را برداشتم. تا درب را قفل کنم داداش با محمد زودتر رفتن پایین. صدای آژیر آتش‌نشانی هم نزدیک و نزدیکتر می‌شد. وسایل را داخل ماشین گذاشتم و رفتم سر کوچه تا زباله ها را داخل سطل زباله شهرداری بیاندازم که دیدم خیابان هجدهم پر از دود سیاه شده. جایی که آتش گرفته بود خیلی نزدیک کوچه مون بود. ماشین آتش نشانی هم از سمت خیابان ولیعصر داشت می‌آمد. وقتی به سر خیابان اهلی شیرازی رسیدیم حجم دود در کوچه هجدهم و بخشی از خیابان اهلی شیرازی، بیشتر شده بود. فکرم حسابی مشغول و ناراحت این اتفاق شده بود و در دلم خدا خدا میکردم که کسی آسیب ندیده باشد. به چهارراه لشگر که رسیدیم آمبولانس و دو تا ماشین آتش‌نشانی دیگر هم دیدیم که به سمت محل حادثه میرفتن. دل نگرانی ام بیشتر شد.گویا آتش سوزی سنگینی بود که این تعداد ماشین آتش نشانی به محل اعزام شده بودند.

تمام مسیر تهران تا کرج فکر و ذهنم در محله مان مانده بود. تک تک خانه های آن قسمتی که دود از آنجا بلند شده بود و من چندین و چند بار از جلوی آن خانه ها گذشته بودم، در نظرم می‌آمدند و در دلم میگفتم یعنی کدامشان گرفتار شده؟! و ناراحت تر می‌شدم.

نمیدانم چرا ولی دیدن آن دود غلیظ و فکر اینکه خانه ای در محله زندگی ما گرفتار آتش شده باشد، ناراحت و غصه دارم میکرد. در مسیر تهران کرج بودیم اما فکرم حسابی در محله مان بود، اینکه آتش کی مهار شده؟ چقدر آسیب رسانده؟ خدایی نکرده کسی صدمه دیده یا نه؟ در همین فکرها به غزه فکر کردم. به محله ای که مورد اصابت موشک قرار گرفته. به مردمی که محله و خانه‌هایشان را ویران دیده‌اند. واای که چقدر سخت است‌...

....

در خبرها خواندم که ساعت 16 و 23 دقیقه یکشنبه ۱۹آذر، انبار لوازم یکبار مصرف دچار آتش سوزی شده و خدا رو شکر مصدوم و فوتی نداشته.

نوشته شده در دوشنبه بیستم آذر ۱۴۰۲ساعت توسط سندس|

بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از چند ماه اومدم چندین وبلاگ به روز شده را خواندم، انگار خون تازه در رگهام جریان پیدا کرد.

دلم برای نوشتن تنگ شده. بی پروا و رها بنویسم. دلم میخواهد از روزنوشت شروع کنم. دفترم را روی میز ناهارخوری بگذارم و تا فراغتی دست داد از آنچه تا آن لحظه بر من گذشته و انجام دادم بنویسم. باید این روزها را ثبت کنم. باید سلولهای مغزم را برای پیدا کردن کلمات و نوشت جملات و توصیف اتفاقات، به کار بیاندازم.

وقتی شروع به نوشتن کنم، بیشتر احساس نیاز به خواندن پیدا میکنم و اینگونه بیشتر و با ولع بیشتری کتاب می‌خوانم.

بیشتر هم بیایم در وبلاگ بنویسم. وجود مخاطب ، هر چند کم، انگیزه خوبی برای نوشتن و خواندن بیشتر است.

نوشته شده در سه شنبه چهاردهم آذر ۱۴۰۲ساعت توسط سندس|


آخرين مطالب
» ...
» اعتراف و توبه
» پر از سؤال
» دام برای خودم سوخت
» اعتماد به نفس
» از غصه هایم
» محله، وطن، غزه...
» وبلاگ خوانی
» تِم ماه رمضان ١۴٠٢
» یک روز در اینستاگرام

Design By : Pichak