سندس در جست و جوی حقیقت

*اَللّهُم اجْعَلْ فی قَلبی نَوراً وَ بَصَراً وَ فَهماً و عِلماً*

بسم الله الرحمن الرحیم 

(افتاده ام روی دور نوشتن، بدون جُستن هیچ آداب و ترتیبی)

وقتی پستچی پاکت پستی که رویش مهر روضه امام جوادالائمه خورده بود را صبح روز شهادت امام، بدستم داد. وقتی در ایوان ایستادم و بسته را باز کردم و محتوایات داخلش را درآوردم. نمی‌دانستم که چند دقیقه بعدش در قلبم شور و شوقی بجوشد که از چشمانم سرریز شود. نمی‌دانستم که پرت می‌شوم به اسفند سال 97 و اتوبوسی که به سمت شهر قم می‌رفت.

درست همین شب قبل بود که چند نفری بدبختی ها، عقب ماندگی های و نابسامانی‌های ایران در دوران انقلاب اسلامی را به رخم می‌کشیدند و من که دلبسته این نظام اسلامی هستم را دلشکسته رها کردند.

امروز صبح امام جواد و امام رضا به دلداری و تیمار دل شکسته ام آمدند. یادم آوردند که هرچند شب قبل به خاطر اینکه جمله  «از برکت جمهوری اسلامی...» در حرفهایم مسخره شدم، اما پربیراه نگفتم و یادم آوردند که اسفند 97 در اتوبوسی که به سمت قم می‌رفت من از تنفس در هوای جمهوری اسلامی چقدر حالم خوش شد. چقدر خدا را شکر کردم.

وجود آدمهایی که به حد بضاعتشان برای گسترش معارف دینی تلاش میکنند، مرا به وجد می‌آورد. حالم را خوش میکند. دیدن تلاش اهالی روضه امام جواد علیه السلام، دیدن این جنس از آدمهاست. در سفر قم از نزدیک این جنس آدمها را می‌دیدم.

امروز دوباره در دلم شور و حال عجیب و خوبی برپا شد. خدا را برای همه نعمتهایش شکر.

نوشته شده در سه شنبه سی و یکم تیر ۱۳۹۹ساعت توسط سندس|

بسم الله الرحمن الرحیم 

این روزها بیشتر لحظاتش را منتظر بودم. منتظر رسیدن بسته پستی. بین ساعت 10 تا 11 صبح، گوشم به زنگ آیفون بود که پستچی زنگ بزند. دیروز و امروز (30 و 31 تیر ماه 99) بسته‌های پستی رسیدند.

از اول هفته منتظر تماس تلفن هستم. صبح و عصر هربار که زنگ تلفن درآمد گوش تیز کردم که از نحوه صحبت کردن مامان، بفهمم و حدس بزنم، پشت خط کیست! هنوز تماس‌هایی که منتظرشانم گرفته نشده. ناراحتشان نیستم.

اما فهمیدم انتظار آدم را آب می‌کند. منتظر بودن هم می‌تواند آدم را صبور کند و هم ناشکیبا و بی قرار. احساس عجیب و غریبی است. انگار مدام در انتظار چیزی یا کسی یا کاری که باشی، بقیه اتفاقات اطرافت رنگ می‌بازد. و برعکس گاهی اتفاقات اطراف بر روی انتظارت تاثیر می‌گذارد. 

در کنار این منتظر بودن، متعجب بودن را هم تجربه کردم. یک هفته عجیبی را پشت سر گذاشتم. بماند به یادگار و اینکه یادم باشد آدمها را منتظر تماسهایم نگذارم. 😔

قطعا همه اینها برای رشد من، نیاز است و الخیر فی ما وقع. 

 

نوشته شده در سه شنبه سی و یکم تیر ۱۳۹۹ساعت توسط سندس|

بسم الله الرحمن الرحيم

تير ماه سال 88 با ترس و استرس اينکه چه ميشود اينجا را ساختم. آن سالها چقدر سال 99 را دور ميديدم. حالا به تير ماه سال 99 رسيده ام. بزرگتر شده ام. اما دوست دارم الهام آن سالها، اعتماد به نفسم، سرخوش بودنم، مثبت فکر کردن و مثبت ديدن و بي غم بودن آن سالها از ذهنم نرود.

آن روزها خيلي راحتتر مينوشتم. انقدر در بند اين نبودم که درست نوشته ام يا نه! ده بار متنم را نميخواندم که اگر شکسته نوشته ام اصلاح کنم. هرچي در ذهنم بالا و پايين ميشد را مينوشتم (تايپ ميکردم). دچار خودسانسوري نبودم.

اين روزها تلاش ميکنم برخي از ويژگي هايي که آن روزها داشتم را دوباره بازسازي کنم. زنده شان کنم. مهمترينش اعتماد به نفس است. بايد اعتماد به نفسم بازيابي شود. 

نوشته شده در دوشنبه دوم تیر ۱۳۹۹ساعت توسط سندس|


آخرين مطالب
» ...
» اعتراف و توبه
» پر از سؤال
» دام برای خودم سوخت
» اعتماد به نفس
» از غصه هایم
» محله، وطن، غزه...
» وبلاگ خوانی
» تِم ماه رمضان ١۴٠٢
» یک روز در اینستاگرام

Design By : Pichak